ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

ارمیا تُپلو

شعر

تو حال خودتي و داري چيزي رو زير لب زمزمه مي كني; گوش ميكنم تا ببينم چي ميگي!فكر مي كني چه چيزي مي گفتي؟ شبا كه ما مي خوابيم آقا پليسه بيداره ما خواب خوش ميبينيم اون مشغوله شكاره من چي كار ميتونم بكنم اون لحظه,جز اينكه بكوبم روي سينه ام و قربون صدقه ات برم. چي شد كه اين قدر بزرگ شدي كه شعر مي خواني .تا الان 4 شعر بلدي.مصرع آخر همه ي آنها را با من تكرار ميكني. چي كار ميتونم بكنم جز شكر براي وجودت. براي تمام اين روزها. ارمياي بي نظير من ! نمي داني چه قدر دوستت دارم.   ...
9 مهر 1392

تو كه حرف ميزني.....

اين روزها به زيباترين وجه ممكن حرف مي زني,كلمات را پشت سر هم ميگويي,كلمات پر از بدعت و تازگي..... آن قدر تازه كه بيش از نيمشان را اول بار است كه ميشنويم...... جمله هم ميگويي....جملات سه چهار كلمه اي... براي وصف زيبايي جمله گفتنت ,كلمه اي پيدا نكردم كه لايق باشد,;iكه عطشم را بخواباند. همين قدر بدان تو كه حرف ميزني ديوانگي در من دست وپا ميزند. جملات اين روزهايت... ايي مامان...چايي بابا...(مامان اري بابا چايي ميخواد) بابا...پته ..مرد....(بابا پشه رو كشت) عمو...ماهي...مرد..(عمو ماهي رو كشت) اين روزها نقش يك پرسشگر كوچك  را داري پرسشگري به معناي واقعي.. اين ديه؟...اين ديه؟...اين ديه؟و هم چنان تكرار مي...
21 شهريور 1392

كوچك از بهشت آمده

خدا جان اين كوچك بهشتي تو /كه محض امانت پيش من است/حسابي مشق عاشقي مي كند برايت! نماز ميخواند....به قنوت مي رود....و تو را بزرگ ميخواندبا الله اكبر گفتن هايش.... خدا جان راستش را بگو.... از داشتن اين بنده پاك كوچك چگونه اي؟ لذت بخش نيست از آن بالا چون اويي را ديدن؟ نوشت باد اين عاشقي.
27 مرداد 1392

واژه هاي تو....

گلبرگ لطيف من/ شيرين زباني هاي اين روزهايت را چگونه بنويسم كه حق مطلب را ادا كند ؟ كه وقتي ميگويم جز خوردن و مچاله كردنت راهي نيست /بفهمي كه حقيقتا راهي نيست. بايد بزرگ شوي /خودت ببيني و بشنوي. بشنوي كه به رفت ميگويي لفت.به من ميگويي .....م/هنوز حرف آخر كلمات را نمي گويي. جمله 2 كلمه اي را راحت مي گويي.مثل بابا ..بيا.   ماما....بده. نمي داني شنيدن لغات منحصر به فرد و تازه ابداع شده ي تو چه لذتي دارد.منم كه مادري بي جنبه .هي ميپرسم و تو با حرف زدنت دلم را ميبري.آن وقت است كه بايد از خوشي بميرم. ارميا جون اينا چين؟....دندو .(دندون) دستات و نشون ميدم ميگي ...د به پاهات ميگي ....با به گيلاس ميگي .....لي لي عين...
20 تير 1392

18 ماهگی

1 8 ماهه که مادرت شدم! 18 ماهه هر شب به تو نگاه کردم و چشام رو بستم! 18 ماهه به محض بیدار شدنم تو بودی جلو چشمانم! 18 ماهه شدم تو و کمتر ارینب! 18 ماهه که عاشقی کردم با تو! 18 ماه بوسیدمت,بوییدمت,دیدمت.  مدهوش تو شدم. ممنون بابت این 18 ماهه هدیه ی بی نظیر.18 ماهه ی شیرینم. دوستت دارم تا ته دنیا.                    سپهسالار/چه قدر آتیش سوزوندیییییییییی......              اینجا هم فروشگاه لیندو...یعنی این قدر بزرگ شدی که داری نقاشی میکشی!خرگوش کوچولو من!    ...
15 تير 1392

عکسهای متفرقه

  من و بابا وحید یه اشتباه بزرگ کردیم.اونم اینکه موهای قشنگت و تو 8 ماهگیت خیلی کوتاه کردیم.کوتاه که نه کچلت کردیم.آخه موهات خیلی بلند شده بود شما هم که نمیذاشتی ببریمت آرایشگاه.همین جوری هم خیلی گریه کردی.  من اینجا رسما از شما عذر خواهی می کنم. عاشق این خندهد هاتم که چشاتم میخنده.     اینم از اون خوابیدنای منحصر به فردت....                                                                              ...
31 خرداد 1392

دُر واژه های تو

آرام جانم! این روزهاکلمات همچون دُر از دهان پاکت بیرون می آیندورنگ می دهندبه روزانه های من بگذار نا زین پس برایت بنویسمشان,بلکه یادم نرود جابه جا گفتن اصواتت را پس و پیش گفتن حروفت را.بنویسمشان تا یادم بماند..... آن روزی که متنی را میخوانی ,بلند,رسا ,شیوا...آقای کوچک. یادم بماند این قصه از کجا شروع شد. 1.بابا 2 ماما 3توپ 4د د....دد .....دد با همین وقفه ی چند ثانیه ای 5ایو.......الو 6.ماه :ماه 7.آب     آب 8;بیا     /بیا بده   /بده لالا/ لالا 11/جوجو    12 /ماه   13/باد      14/رورن;روغن این روزها خانه مان پر شده از کلمات زیب...
31 خرداد 1392