ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

ارمیا تُپلو

عيد 93

قشنگ زيباي من! صداي توست كه اين روزها طنين مي افكند بر تمام لحظات و دقايقمان. صدايي كه هميشه شنيده مي شود.صدايت شيرين و گوش نواز است,وقتي كه آواز مي خواني/وقتي كه قه قهه ميزني.... وقتي كلمات را اشتباهي مي گويي.همان اشتباهات دلنشينت همان صدايي كه مجبورمان ميكند بگوييم..عزيزم چند لحظه صبر كن بگذار حرفهايمان تمام شودبعد شما. وتويي كه صبر كردن برايت سخت ترين كار دنياست, گاهي سرمان درد مي گيرد از آن همه حرف و سوال در نهايت اما شيرين است ....... در اوج كه هستي لبخند به لب مان مي آورد بس كه مشتاق گفتني.... حرف بزن و حرف بزن و حرف بزن.... آن قدر كه تو باشي همه جا... آن قدر كه پر شود از تو همه جا. دوستت داريم ...   سو...
21 فروردين 1393

تولد زنبوری

امسال تولد ارمیا جون دقیقا مصادف شد با اتمام ماه صفر ومهمتر  از همه روز جمعه .البته 3 روزقبلش هم که تعطیل بود و منم تونستم به همه ی کارام برسم.من و بابا وحید سعی کردیم به همه خوش بگذره. البته قراره یه تولد دیگه هم واسه خاله ها و دایی ها تو شمال بگیریم. اینم چندتا از عکسای تولد با تم زنبور ...
24 دی 1392

عکسهای اتلیه 2 سالگی

                                                                                                                                                             ...
17 دی 1392

تولد تو

كودك آسماني من! عاشقانه اي نوشتم سراسر تو/ امروز عجب روزي ست سالروز آغاز تو آغاز بودنت/آغاز آمدنت. عجب روزيست امروز پسرم. پر از شوقم براي امروزت. براي تولدت براي 2 ساله شدنت براي مادر شدنم / پدر شدن پدر بي مثالت. آخ كه هر چه در وصف آن روزها بگويم و بنويسم نمي توانمآنچه را بايد بگويم. اصلا كلمات همه فرار مي كنند كم اند براي نوشتن از امروز تو. حال امروزم را فقط بايد مادر باشي  تا بفهمي. امروز من پر از احساسات دو گانه ام دلتنگم براي عشق بازي هاي گذشته ات و بي تاب عاشقانه هاي نيامده مان. بيتاب با تو وبودنم.. و بي تاب با تو ماندن امروز من پر از احساسات نابم. فرخنده بادت اين روز روز آمدنت از آسمانها/براي ...
16 دی 1392

عکسهای پاییز 92

                                                                    پاساژ میلاد نور                                                           هایپر سان                                                  ...
10 دی 1392

اين روزهاي تو

مي خواهم اين روزهايت را بنويسم. روزهاي دوست داشتني 22 ماهگيت را ... اين روزها ميدوي... دويدن به معناي واقعي...صداي پاهاي كوچكت روي زمين/ و قه قهه هايت در هوا خانه را شور مي بخشد. حس خوب زندگي مي دهد. اين روزها شعر مي خوانيم... مثل قبل ...زياد و تو هم چنان آنها را با من تكرار مي كني.... تقريبا نيمي از كتاب (حسني نگو  بلا بگو)را از حفظي. اين روزها تو بايد همه چي را بداني.. همه چيز و همه چيز. سوالهايت هنوز ادامه دارند و شيرينند. اين روزها هم چنان ماشين دوست داري/علاقه ات هيچ كم نشده.هنوز همهن پسرك ماشين باز خودم هستي. در خيابان ماشين بابا وحيد مامان اري و بابايي رو تشخيص مي دهي ومن و&nbs...
1 آذر 1392

شعر

تو حال خودتي و داري چيزي رو زير لب زمزمه مي كني; گوش ميكنم تا ببينم چي ميگي!فكر مي كني چه چيزي مي گفتي؟ شبا كه ما مي خوابيم آقا پليسه بيداره ما خواب خوش ميبينيم اون مشغوله شكاره من چي كار ميتونم بكنم اون لحظه,جز اينكه بكوبم روي سينه ام و قربون صدقه ات برم. چي شد كه اين قدر بزرگ شدي كه شعر مي خواني .تا الان 4 شعر بلدي.مصرع آخر همه ي آنها را با من تكرار ميكني. چي كار ميتونم بكنم جز شكر براي وجودت. براي تمام اين روزها. ارمياي بي نظير من ! نمي داني چه قدر دوستت دارم.   ...
9 مهر 1392

تو كه حرف ميزني.....

اين روزها به زيباترين وجه ممكن حرف مي زني,كلمات را پشت سر هم ميگويي,كلمات پر از بدعت و تازگي..... آن قدر تازه كه بيش از نيمشان را اول بار است كه ميشنويم...... جمله هم ميگويي....جملات سه چهار كلمه اي... براي وصف زيبايي جمله گفتنت ,كلمه اي پيدا نكردم كه لايق باشد,;iكه عطشم را بخواباند. همين قدر بدان تو كه حرف ميزني ديوانگي در من دست وپا ميزند. جملات اين روزهايت... ايي مامان...چايي بابا...(مامان اري بابا چايي ميخواد) بابا...پته ..مرد....(بابا پشه رو كشت) عمو...ماهي...مرد..(عمو ماهي رو كشت) اين روزها نقش يك پرسشگر كوچك  را داري پرسشگري به معناي واقعي.. اين ديه؟...اين ديه؟...اين ديه؟و هم چنان تكرار مي...
21 شهريور 1392